ث) اقدام ولید بن عبته در ارتباط با نامه یزید
با توجه به مطالب بند پ؛ لازم است نگاهی به نحوه وصول نامه یزید توسط حاکم مدینه و واکنش و اقدامات او با آن نامه انداخته و سپس موضوع پیگیری شود:
« از برخی منابع برمی آید که پیک یزید شبانه وارد مدینه شده و نامه او را به حاکم مدینه تسلیم کرده و او نیز شبانه به دنبال امام حسین و ابن زبیر فرستاده است.... وقتی نامه یزید به دست ولید بن عتبه رسید و او آن را خواند، گفت: انا لله وانا الیه راجعون... من را با حسین، فرزند فاطمه چه کار؟ سپس کسی را نزد مروان بن حکم فرستاد و نامه را به او نشان داد. او نیز بعد از خواندن نامه، آیه استرجاع را خواند. ولید به او گفت: به نظر تو، من در باره این قوم چه کنم؟ مروان گفت: همین الان دنبال آنها بفرست و آنان را به بیعت و اطاعت از یزید دعوت کن؛ اگر پذیرفتند از آنها قبول کن؛ ولی اگر ابا کردند. پیش از آنکه از مرگ معاویه آگاه شوند، گردن آنها را بزن؛ زیرا اگر از این موضوع با خبر شوند، هر کدام به گوشهای رفته، اظهار مخالفت میکنند و مردم را به سوی خود فرا می خوانند؛ مگر عبدالله بن عمر که او در امر خلافت هیچ نزاعی با کسی ندارد. پس ابن عمر را رها کن و دنبال حسین بن علی و عبدالله بن زبیر بفرست و آنها را به بیعت دعوت کن؛ با اینکه میدانم حسین بن علی هرگز خواسته تو را مبنی بر بیعت با یزید نمی پذیرد. ولید بعد از گفت و گو با مروان، عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان را، که جوانی بیش نبود، به دنبال امام و ابن زبیر فرستاد. او به خانههای آنان رفت؛ ولی آنها در خانه هایشان نبودند؛ سرانجام آنان را در مسجدالنبی یافت و به آنان گفت: امیر شما را خواسته است. او را اجابت کنید. آنها گفتند: تو برگرد. ما خود میآییم. امام و ابن زبیر از این پیام که عجولانه و بی موقع بود، تعجب کردند و حضرت چنین اظهار نظر کرد که اتفاق مهمی رخ داده و طاغوت ایشان (معاویه) هلاک شده است. » (پیشوایی. بخش 3 و 4).
ث/1) نتیجه گیری این بحث
با لحاظ موارد آمده در قسمت های 2 و3 از بند پ/3؛ آنچه میتوان از بخشی از مشاوره ولید بن عتبة و مروان بن حکم پیرامون مطلب اخیر نتیجه گرفت اینکه: اگر فرستادن نماینده توسط ولید بدنبال امام حسین ع و عبدالله بن زبیر برای اجرای مفاد نامه یزید؛ ملاک و مبنا باشد اینگونه میتوان نتیجه گرفت که قول یعقوبی (مطلب دوم از بند پ/1) در ارتباط با نامه نگاری یزید به ولید برای بیعت گرفتن از آنان مرتبط با خلافت یزید قرین صحت و واجد اعتبار است؛ اما اگر پیشنهاد مروان به ولید مبنی بر واگذشتن عبدالله بن عمر، ملاک باشد باید گفت که قول طبری و ابن اثیر (مطلب سوم از بند پ/1) در ارتباط با نامه یزید به ولید درست میباشد. به هر جهت بعنوان یک امر بدیهی از آنجا که ولید نماینده یزید در مدینه بوده و لذا در نهایت به هر جمع بندی از مشورت هایش با مشاورش (مروان) که رسیده؛ باید تماما مجری دستورات او یعنی یزید که در نامه اش ذکر کرده می بوده و در واقع حتی باید امرِ یزید را به عبدالله بن عمر نیز ابلاغ و نتیجه بیعت کردن یا نکردنش با خلافت یزید را به خلیفه اش یزید منعکس میکرده بدون اینکه تخطی یا قصوری و یا اعمال نظر شخصی از آن داشته باشد؛ میتوان نتیجه گرفت که قول دوم منقول از یعقوبی صحیح تر به نظر میرسد و بنابراین نظر مروان را میتوان تنها حمل بر پیشنهاد او به ولید ناشی از شناخت او به روحیه ابن عمر دانست.(والله اعلم).
ج) عبدالله بن زبیر و واکنش او به احضارش از سوی ولید والی مدینه
ج/1) با توجه به مطلب اخیر منقول در بند ث مبنی بر احضار امام حسین و ابن زبیر توسط والی مدینه اینکه:
« ابن اعثم میگوید: عبدالله بن زبیر رو به حسین بن علی (علیهالسّلام)کرد و گفت: ای اباعبدالله؛ این ساعتی نیست که ولیدبن عتبه برای ملاقات با مردم بنشیند. من از این کار او و دنبال ما فرستادنش در این ساعت و فراخواندن ما در این وقت واهمه دارم؛ به نظر شما ما را برای چه امری خواسته است؟ امام حسین فرمود: من گمان میکنم معاویه مرده است؛ زیرا من دیشب در رؤیا دیدم که منبر معاویه واژگون شده و خانه اش آتش گرفته است و این را چنین تاویل کردم که او مرده است. ابن زبیر گفت: همین طور است (تاویل صحیحی است). سپس پرسید: اگر برای بیعت با یزید فرا خوانده شدی، چه کار خواهی کرد؟ امام فرمود: من هرگز با او بیعت نخواهم کرد؛ زیرا حکومت بعد از برادرم حسن، از آن من است و معاویه با برادرم حسن پیمان بسته که بعد از خودش هیچ کدام از فرزندانش را جانشین نکند و اگر من زنده باشم خلافت را به من برگرداند. آیا من با یزید بیعت کنم، در حالی که او مردی فاسق است که آشکارا فسق و فجور میکند و شراب میخورد و با سگها و یوزپلنگها بازی میکند و بازماندگان پیامبررا دشمن میدارد؟! به خدا قسم هرگز با او بیعت نخواهم کرد...؛ (سپس) امام حسین (علیهالسّلام) در مسجد به حاضران گفت: من به نزد این مرد میروم تا ببینم چه خبر است و چه میخواهد». (پیشوایی. بخش 6).
ج/2) آنچه از این مطلب بصورت حداقلی میتوان نتیجه گرفت این است که امام و پسر زبیر بدون اینکه از مرگ معاویه و یا نیت ولید در احضارشان توسط فرستاده ولید مطلع شوند، به مقر حکمرانی مدینه فرا خوانده شده اند.
ج/3) اینکه امام حسین ع، بدون در جریان گذاشتن مردم از موضوع احضارش، ترک محل و تحقق آنچه به نماینده ولید قول داده نمیکند.
ج/4) و اما عبدالله بن زبیر؛ در بخش اخیر از بند پ/3 گذشت که وی پس از احضار ولید والی مدینه، مخفی و شبانه رهسپار مکه شد و حال بایسته است نگاهی بیشتر به این موضوع مبتنی بر توضیحی دیگر در این رابطه داشته باشیم بدین شرح که:
« ولید بعد از ملاقات و گفت و گو با امام حسین (علیهالسّلام)، چند بار پیک هایی نزد ابن زبیرفرستاد و او را احضار کرد. ابن زبیر به آنان گفت: به من مهلت دهید و عجلهنکنید. خود به نزد شما میآیم. ولی آنان اصرار داشتند که او را نزد حاکم ببرند؛ تا جایی که او را شماتتو تهدیدکردند و به او گفتند: «ای پسر زنکاهلیه! یا نزد امیر بیا و یا او تو را به قتلمیرساند» و تا شباین کار خود را ادامه دادند. بالاخره او مجبور شد برادرش جعفر را نزد ولید بفرستد تا از او مهلت بگیرد. جعفر به ولید گفت: رحمت خدا بر تو باد! دست از برادرم بردار که با فرستادن ماموران پی در پی او را به وحشتانداختهای. ان شاءالله فردا صبحبه نزدت میآید. ولید با شنیدن این سخن، دیگر کسی را به سراغ او نفرستاد. بعد از اینکه ماموران از اطراف خانه او رفتند، ابن زبیر از تاریکی شب استفاده کرد و همراه برادرش جعفر از راههای غیراصلی و بیراهه از طرف قریهای به نام فرع در اطراف مدینه به سوی مکهحرکت کرد...» (پیشوایی. بخش 8).
این موارد اما؛ نتایج و سوالاتی را بدنبال خود دارد مبنی بر اینکه:
* از این ترفند عبدالله بن زبیر، به آنچه که معاویه طی وصیتش به فرزندش یزید در رابطه با وی گفته پی برده میشود.
** اما فارغ از این موضوع و نتیجه مذکور، پرسشی که پیش می آید این است که او چرا فرار به سمت مکه را بر قرار در مدینه ترجیح داد؟ و از کجا میدانسته که معاویه مرده و یا در باره اش چه سفارشی به فرزندش یزید کرده است؟ چرا که از یکسو همانطور که ایمان داریم، فقط این خدای یکتاست که از غیب خبر دارد و از سوی دیگر اینکه " عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان" فقط مراتب احضار او و امام حسین ع توسط والی مدینه را بدانان ابلاغ کرد.
بطور خیلی گزیده، پاسخِ پرسش مرتبط با نحوه اطلاع یافتن عبدالله بن زبیر از مرگ معاویه را باید در مطلبی که در بند ج/1 نقل شده یافت یعنی آگاهی یافتن وی پیرامون چرایی احضارشان از سوی ولید در ضمن گفتگو با امام حسین ع و تاویل خوابی که ایشان در ارتباط با معاویه دیده و به ابن زبیر گفته بود.
اما در ارتباط با آن بخش از پرسش که او از کجا میدانسته که معاویه در باره اش (ابن زبیر) چه سفارشی طی آن وصیت در صورت کنار نیامدن با او (یزید) به یزید کرده؛ آنچه میتوان با توجه به مفاد بند ت/2 احتمال داد و تصور کرد این است که چون زمان وصیت معاویه به زمان زنده بودن عبدالرحمن بن ابی بکر بر میگشته؛ پس از متن و مفاد آن در رابطه با خودش و اینکه اگر خلافت یزید را نپذیرد و با وی راه نیاید و بیعت نکند؛ دست کم سر خودش بر باد خواهد رفت؛ لذا بدین خاطر بوده که برای حفظ جان خود و بعد رسیدن به آمال دنیایی اش، ترجیح داده که مخفی و شبانه از مدینه رهسپار مکه شود و...
*** و لذا همانطور که در بند ت/2 گذشت بدینطریق و بدین واسطه نیز میتوان تصور نمود و احتمال را بر این گذاشت که زمان وصیت معاویه به فرزندش یزید به پیش از فوت عبدالرحمن بن ابابکر یعنی حتی به پیش از اعلام عام بیعت با ولایتعهدی یزید در سال 56 هجری بر میگردد که او برابر بند اول از مطلب بخش الف/2 به یزید گفته من کار را بر تو آسان کردم و... این بدان معناست که معاویه چنین وصیتی را تنها و بعنوان مقدمه اعلام ولایتعهدی یزید که از نظر او همه با آن بیعت کرده اند میشود که گفته و یزید هم پس از مرگ معاویه بر اساس آن در سال 60 هجری با والی مدینه مکاتبه کرده باشد.(والله اعلم). مضافا اینکه که در این زمینه میتوان به گزارش ابن قتیبة بن دینوری مرتبط با مضمون سخنرانی معاویه طی دیدارش با بزرگان مدینه که به نزدیک بودن اجلش اشاره کرده استناد نمود:
« ابن قتیبه دینوری گزارش کاملی از سفر معاویه به مدینه در سال 50 ه.ق و گفت و گوی او با سران و شخصیت های برجسته مدینه در مورد ولیعهدی یزید آورده است. با مرور این گزارش می توان به نظرات نخستین معترضان به ولیعهدی یزید در زمان معاویه دست یافت. ...در بدو ورود، معاویه با عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن جعفر، عبداللّه بن عمر و عبداللّه بن زبیر ملاقات کرد. در این دیدار خطاب به آنان گفت : من به سن پیری رسیده ام و استخوان هایم سست شده و "اجلم نزدیک" است، بیم آن دارم که هر لحظه به سوی حق خوانده شوم. تصمیم گرفته ام برای پس از خود، یزید را به عنوان خلیفه معرفی کنم. از شما می خواهم که به این کار خشنود باشید. شما عبداللّه های قریش و بهترین آنان هستید، چیزی که مانع شد تا حسن و حسین را فراخوانم، آن است که آنان فرزندان علی هستند، با آن که در باره آن دو نظر مساعد دارم و آنان را شدیداً دوست دارم. از شما می خواهم که پاسخ نیکو دهید. خدا شما را رحمت کند». (امیر زاده).
**** مورد دیگر برای چنین احتمالی؛ آنچه است که همه انسانهای بالغ و عاقل با آن روبرو بوده اند و یا با آن روبرو خواهند شد، مثل بروز حوادثی برای افرادی که فکر میکنند با آن حادثه عمرشان به پایان خواهد رسید و لذا وصیت هایی خواه شفاهی یا کتبی میکنند، اما بعد به فضل الهی بهبودی یافته و به زندگی خود تا زمان مرگ حتمی که تقدم و تاخری برایش در رابطه با هیچ کس نیست ادامه میدهند و لذا میشود که چنین وصیت هایی پس از مرگ او گوشزد و یا اجرایی شود و... نمیتوان این را حمل بر آن نمود که زمان وصایای او قطعاً زمان مرگ حتمی اش بوده است... (باز والله اعلم). اما درسی که میتوان از این استمرار زندگی و زنده بودن دوباره و یا دوباره ها بخاطر بخیر گذشتن اتفاقات روزمره و... که همه از فضل الهی سر چشمه میگیرد، گرفت و صد البته باید گرفت و متذکر آن شد این است که هر فرد انسانی، از فرصت و یا فرصتهای بدست آمده در جهت فرمانبرداری خداوند و اصلاح امور و انجام کارهای خوب و... عاقبت به خیری بکوشد و نه در جهت امیال دنیایی و تداوم آنها تا زمانی که مرگ فرا میرسد و دیگر جز حسرت خوردن راهی نیست؛ آنگونه که معاویه از فرصت ها فقط در جهت «غی» کوشید و نه رشد و یا اصلاح امور. با اینکه اذعان داشت به اینکه حق با چه کسی است و...
چ) واکنش و اقدام امام حسین ع در قبال احضارش توسط ولید حاکم مدینه
مستند به مطالب منقول بند ج/1 گذشت که امام حسین ع در جواب عبدالله بن زبیر که پرسید با این فراخوانِ ولید چه میکنی؟ ایشان خیلی صریح گفتند که به دو دلیل با یزید بیعت نمی کند؛ یکی بخاطر مفاد پیمان نامه میان برادرش امام حسن ع با معاویه که موضوع جانشینی را مشخص نموده و دیگری بخاطر اینکه یزید از فاسقین است. و اما ادامه مطلب اینکه:
چ/1) « امام حسین ع سپس و بعد از انجام آدابی مذهبی و نیز اخذ تمهیدات امنیتی لازم به دارالاماره مدینه نزد ولید رفت (پیشوایی. بخش 6)»، « و نتیجه این شد که او دعوت به پذیرش بیعت با یزید را منوط به این کرد که این کار نباید پنهانی باشد بلکه باید با حضور مردم و در مسجد باشد تا تعیین تکلیف شود... اما چون با تهدید به کشته شدن در صورت نپذیرفتن بیعت با یزید در حضور والی مذکور روبرو شد، بر آشفت و گفت که نه مروان و نه ولید هیچ یک نمی توانند او را بکشند و سپس به حاکم مدینه دلیل عدم پذیرش بیعت با یزید را اینگونه بیان داشت که: "یزید مردی شرابخواره و فاسق است و شایستگی زمامداری مسلمین را ندارد". حسین ابن علی ع پس از آن خیلی آشکارا و بر خلاف پسر زبیر تدارک سفر دید و در پیش چشم مردم بدان سو یعنی مکه رفت و با رسیدن حسین, و پسر زبیر به مکه، این شهر پایگاهی علیه یزید شد.» (شهیدی. ص 193-194).
ج/2) نتیجه گیری این مطلب اینکه:
1- امام حسین ع به عهد خود وفا کرده و به نزد والی مدینه ولید رفته است. در حالی که برابر مفاد بند ج/4 و مطلب تاریخی نقل شده؛ عبدالله بن زبیر این کار را حتی پس از امام حسین انجام نداده است.
2- اینکه او امر بیعت با یزید را ابتدا به مردم ارجاع میدهد و این یعنی جایگاه مردم و نظر آنان در امور و بویژه امری مثل خلافت مسلمین در نزد امام حسین ع. هر چند که این به معنای متابعت امام از رای مردم با هر نتیجه ای نمیتوانسته باشد؛ مثل اینکه آنان به خلافت یزید اگر رای بدهند حتما چون امام هم این موضوع را به آنان ارجاع داده است تا تعیین تکلیف کنند پس پیروی رای آنان را حتا اگر مخالف رای سابق و فعلی و فردی اش باشد هم می نماید. از سوی دیگر و با لحاظ شجاعت ایشان در بیعت نکردن با خلافت یزید، باید اشاره ای هم به تدبیر و دور اندیشی بالا و وصف ناشدنی آن امام همام نیز داشت و این به روش الهی ایشان باز میگشت مبنی بر اینکه امام در حضور ولید والی مدینه هیچگونه سخنی از پیمان نامه صلح میان برادرش حسن ع و معاویه به میان نمی آورد و پس از بیان علت عدم بیعت با یزید مبنی بر فاسق بودن او، برای اینکه خون کسی بناحق ریخته نشود و به کسی بواسطه ایشان تعرضی صورت نگیرد، لذا در روز روشن از مدینه به سمت مکه راه خویش را با حفظ همین نگرش در پیش میگیرد. بعبارت دقیقتر؛ نامه نگاری یزید با والیان بلاد اسلامی بوِیژه مدینه النبی، برای اخذ بیعت از امام حسین ع و عبدالله بن زبیر و از سوی دیگر برای تجدید بیعت سایرین از بزرگان و مردم در هر نقطه دیگر از ممالک اسلامی بوده است.
3- اینکه امام حسین ع خیلی صریح و شجاعانه نطر خود را به ولید والی مدینه و نماینده یزید بیان میدارد مبنی بر اینکه با یزید بخاطر اینکه اهل فسق است؛ بیعت نمیکند. و این از چند جهت بدان معناست که آن امام همام در دارالاماره مدینه به نماینده یزید یعنی ولید بن عتبة همان را میگوید که پیشتر ها به معاویة بن ابوسفیان که برای ولایتعهدی یزید از او درخواست بیعت کرده بود را گفته بوده است؛ یعنی از یک جهت عدم بیعت با یزید بخاطر فاسق بودنش و از جهت دیگر مبتنی بر مفاد پیمان میان او یعنی معاویه و برادرش امام حسن ع در ارتباط با چند و چون خلافت پس از مرگ معاویه و...، در واقع یعنی اینکه این اعلام عدم بیعت ابا عبدالله الحسین ع با یزید در حضور نماینده اش ولید در مدینه؛ به صورت یک امر استمراری و روشن در طول رد درخواست معاویه برای بیعت با او و پذیرش ولایتعهدی یزید پس از معاویه و دارای پیشینه بوده است. و سوی دیگر این قضیه همانطور که گذشت بر میگردد به آنچه که امام در ضمن صحبتش با وی، به عبدالله بن زبیر گفته بود که به ولید خواهد گفت که با یزید بدلایل مذکور در بخش اخیر مطلب ج/1؛ بیعت نخواهد کرد که این چنین هم شد. در حالی که عبدالله بن زبیر اجابت دعوت ولید والی مدینه را برای اظهار نظر خود دال بر اینکه با خلافت یزید موافق است و با وی بیعت میکند یا نه را ننمود.
4- اینکه امام حسین ع پس اعلام عدم بیعت با یزید، و تدارک سفر از مدینه به سمت مکه میرود در حالیکه عبدالله بن زبیر همین مسیر را مخفیانه و شبانه سپری میکند تا بدست ماموران ولید حاکم مدینه گرفتار نشود. البته رهسپار مکه شدن برای این بوده که آنجا حرم امن الهی و دست کم حسین بن علی ع کسی بوده که در آنجا بدنبال بیعت گرفتن از اهل حجاز نبوده، زیرا میدانسته که او باعث شکستن حرمت کعبه و بیت الحرام از سوی یزید و دیگران بشمار خواهد آمد و...
5- شاید این پرسش پیش بیاید که چرا یزید پس از خروج از مدینه و ورودشان به مکه، با این دو یعنی ابن زبیر و امام حسین ع کاری نداشت و آنها را برای بیعت گرفتن در آنجا دنبال نکرد؟ پاسخ احتمالی این است که شاید یزید با پیشه کردن این روش بدنبال این بوده تا از آن دو در مکه بهانه ای بدست بیاورد مثل اینکه شایع شود که مردم حجاز مثلا از در مخالفت با وی و خلافتش (یزید) در آمده؛ با یکی یا هر دو آنها بیعت کرده و آنها هم قبول کرده اند و لذا در پی چنین مقوله ای بدانجا حمله و از جمله با آنان برخورد سخت نماید و ... تا بعد هم مردم بگویند این دو باعث حرمت شکنی کعبه توسط یزید بودند و...؛ (والله اعلم) . لذا این را باید باز از تدبیر و دور اندیشی امام حسین ع دانست که هر گز بدنبال چنین امری در مکه نرفت چون حفظ حرمت کعبه برای ایشان اولویت بالایی داشت؛ هر چند که بعد از عاشورای سال شصت و یک و متعاقب شهادت امام حسین ع و یارانش، عبدالله بن زبیر نشان داد که چه قصدی داشته و از جمله تبعات آن قصدش یعنی خلافت او در حجاز چه بوده است. (حرمت شکنی کعبه). یعنی همان زمان هم که حسین ع در مکه بوده، اگر مردم با وی (بن زبیر) بیعت میکردند که امکانش با توجه به حضور امام حسین در میانشان نبوده، بعید به نظر نمی آمده که عبدالله بن زبیر بیعت آنها یعنی اهل حجاز را با خود نپذیرد و... (والله اعلم).
ح) زمامداری یزید و وضع ایالات اسلامی
ح/1) « زمامداری یزید فصل تازه ای در تاریخ سیاسی اسلام گشود. یزید جوانی بود که نه تنها از تربیت دینی بهره ای نداشت بلکه تربیت ناشده بود و ... پس از آنکه جانشین معاویه شد؛ مشاورانی که گرد او را گرفتند در کار دین و تقوا و شناختن مردم، بهتر از او نیودند. یزید حتی ظاهر دین اسلام را نیز رعایت نمی کرد و از شرابخوارگی و قمار پیش روی مردم باکی نداشت. گروهی از مسلمانان پارسا که دوران خلافت علی ع و خلفای پیش از او را دیده بودند و بدعت های دوره معاویه را پیش چشم داشتند و می دیدند یزید دنباله رو معاویه و حتی در خوار شمردن آیینِ دین گستاخ تر از اوست؛ حکومت وی را بر خود هموار نمی کردند. اما شمار اینان چند بود و در کجا می زیستند؟، برای پاسخ گفتن به این سوال باید از نو وضع اجتماعی یکایک ایالت های بزرگ اسلامی را بررسی کرد.» (شهیدی ص 194).
ح/2) « وضع ایالت های عربستان: ... شام از سالها پیش دربست در اختیار معاویه بود و پس از وی نیز از یزید فرمان می برد. از جانب حجاز نیز نگرانی وجود نداشت، زیرا هر چند مردمی دیندار در این ایالت زندگی میکردند که مخالف حکومت تازه بودند، اما مخالفت آنان از گفته به کرده نمی رسید. یک دو تن از بزرگ زادگان اموی که خیال زمامداری در سر داشتند، چون میدانستند با بودن حسین بن علی ع و یا پسر زبیر، هیچگاه نوبت به آنان نمیرسد، ترجیح میدادند در کنار یزید باشند نا در کنار حسین و یا پسر زبیر، و اگر نمی خواستند خود را در گیر کنند، بهتر می دیدند که حالت تماشاچی داشته باشند ». (شهیدی. ص 195).
* نتیجه این دو مطلب یعنی اینکه در این ایالات در رابطه با فاسق بودن یزید و یا تایید نظر امام، تردیدی وجود نداشته؛ اما آنگونه هم که امام حسین ع عمل کرده بود یعنی عدم بیعت با یزید در امر خلافت، اینان مصمم و عامل نبودند و شاید بعبارتی دنیا را بر آخرت برگزیده بودند. والله اعلم.
** نکته دیگر مضافا در رابطه با ایالت مدینه است که شرحش گذشت.
ح/3) ایالت عراق: « تنها ایالتی که شام را نگران می داشت، عراق بود ... که معاویه طی بیست سال حکومت، با مردم این سرزمین با تدبیر و حیلت رفتار کرد. بزرگان عراف را گاه با تهدید و کشتن و گاه با ریشخند و دشنام و گاه با بخشش و مهربانی آرام نگاه می داشت. سیاست حشن زیاد در کوفه و بصره، چشم مردم عادی را ترساند و نتیجه آن شد که در سراسر آن بیست سال، عراق در خاموشی به سر برد. ولی هم اکنون با مرگ او، سود جویان این ایالت فرصت را غنیمت شمردند تا مرکز قدرت را از دمشق به کوفه منتقل نمایند و دلیل عمده و اکثر مردم این بود که یزید به خاطر پرهیزگار نبودن شایستگی خلافت مسلمین را ندارد، هر چند که برخی هم به لحاظ موضوع تاریخی؛ مهتری شام و کهتری عراق را تاب نمی آوردند... اما لازمه این کار این بود که این مردم سیاست پیشه سود جوْ کسی را مقابل یزید تقویت کنند. آنان می دانستند که پسر زبیر هر چند دلیر است اما موقعیت اجتماعی ندارد. پس راه چاره را در حسین بن علی ع دیدند که هم دارای تقوا و به طور کلی همه خوبی هاست و هم این که بنابر سابقه، کنار پدرش ایستادند و با برادرش حسن ع بیعت کردند؛ پس او در واقع مهمترین کسی است که می توانست آرزوی هر دو گروه دین خواه و سیاست پیشه را بر آورده سازد. چرا که از سوی دیگر او چون با یزید بیعت نکرده پس در قبال او مسئولیتی هم ندارد... و از این جا بود که انجمن ها بر پا و سخنرانی ها شد و ضمن آن بابت غربت اسلام فغان ها به پا و اشک ها ریخته و از ستم های معاویه بر شیعیان علی شکوه ها شد و ... خلاصه تصمیم آنان بر این شد که حسین بن علی ع را به کوفه فرا خوانند. اما پیش از آن و با توجه به شناخت روحیه همشهریان خود، سلیمان بن صرد با آنان صحبت و اتمام حجت کرد که اگر توانایی یاری کردن حسین ع را در خود می بینند او را به این سرزمین فرا بخوانند و او را از خانه خدا بی جهت آواره نسازند. و آنان پاسخ دادند که تا پای جان کنار حسین ع خواهند ایستاد و فرمان یزید را نخواهند برد ». (شهیدی. صص 195-197).
خ) امام حسین ع، نامه نگاری اهل عراق با او، حرکت حسین ع به عراق و فاجعه کربلا
خ/1) با توجه به مفاد مطالب چ/1 و ح/3 روشن میشود که پس از بیست سال؛ مرگ معاویه برای اهل و یا ایالت عراق فرصتی شده بود تا در خصوص خواسته های خود یعنی دین خواهی و سیاست پیشگی مبتنی بر اینکه یزید فاسق است و شایستگی خلافت مسلمین را ندارد؛ مبادرت نمایند. و لذا آنان برای اینکار از بین دو نفر یعنی عبدالله بن زبیر و امام حسین ع، شخص اخیر را با توجه به شاخصه های مثبت فردی و خانوادگی و اجتماعی و لحاظ سوابقی دیگر؛ شایسته اینکه حاکم آنان، برآورد کننده خواسته هایشان و مقابل یزید باشد دیدند و لذا آنان با مکاتبه دست به کار فرا خواندن وی از مکه به عراق شدند بنحویکه:
« بالاخره این فرا خواندن ها با فرستادن نامه هایی به سوی امام حسین ع همراه بود... و چون تعداد آنها افزون شد امام چاره را در پاسخ دادن دید و طی نامه ای مسلم بن عقیل پسر عمو و مورد وثوق خود را نزد آنان فرستاد تا پس از بررسی اوضاع و تایید آنچه در نامه ها نوشته اند به سویشان رهسپار شود... مسلم آمد و مورد استقبال کوفیان واقع شد و لذا در پی این موضوع نامه ای به امام حسین ع نوشت مبنی بر اینکه مردم کوفه و عراق همه منتظر او و آمدنش هستند... اما آنچه بود اینکه مسلم فقط بر اساس آن اشتیاق و شفقت استقبال این نامه را نوشت و با توجه به اعتماد پاکش گمان هم نمی کرد که اینها که این چنین با اشتیاق با وی بیعت می کنند، به آسانی هم از وی جدا می شوند و گردا گرد او را خالی می کنند... اما از سوی دیگر یزید هم عبیدالله بن زیاد را روانه کوفه نمود و او هم چون بدانجا رسید و مردم کوفه را خوب می شناخت پس؛ از همان روزهای اول به تهدید و تطمیع مردم سرشناس پرداخت و آنان را با خود همراه کرد و به نوعی دیگران را هم سر جایشان نشاند... به نحوی که باعث شهادت حضرت مسلم و پناه دهنده به او یعنی هانی شد. آری آن مردم خیلی راحت پشت مسلم را خالی کردند... و امام حسین ع از سوی دیگر و در پی نامه مسلم بهمراه خانواده خود به سمت عراق و کوفه به راه افتاده بود که در بین راه مکه به عراق از خبر شهادت پسر عموی خود مسلم آگاه شد. پس او همراهان خود را نیز از این خبر آگاه کرد و بدانان اجازه داد که هرکس بخواهد می تواند او را ترک کند و بسیاری از همراهان او اینگونه کردند و تنها خانواده و برخی یاران مخلص و یک دل وی باقی ماندند... امام وقتی به نزدیکی کوفه رسید در سرزمینی به نام کربلا به دستور حربن زیاد فرمانده سپاه عبیدالله بن زیاد به ناچار فرو آمد. در اینجا بود که پسر زیاد لشکری را به سرکردگی عمر بن سعد ابی وقاص به پیش باز امام فرستاد. آن هم با این هدف که از امام برای یزید بیعت بگیرد که امام نپذیرفت و در واقع آماده جنگ شد... که در روز دهم محرم سال شصت و یک هجری و طی یک نبرد چند ساعته امام حسین ع و یاران با وفا و همراهان راستین او به شهادت رسیدند و زن و فرزندان به سن بلوغ نرسیده او ضمن گرفتاری و اسارت ابتدا به کوفه و سپس به شام فرستاده شدند. البته در این میان از کشتن علی بن الحسین ع نیز به خاطر بیمار بودن خودداری کردند... ». (شهیدی. صص 177-199).
خ/2) برآیند این مبحث اینکه:
1- به مفاد آنچه از وصیت نامه معاویه به فرزندش یزید که در رابطه با امام حسین ع بوده و پیش بینی رفتار اهل عراق با او پس از فرا خواندنش و... برای قیام پی برده می شود، و این به شناخت او از اهل عراق بر میگشت؛ یکی از آن جهت که او یعنی معاویه برخورد آنان را با پدر و برادر حسین ع یعنی علی ع و حسن بن علی دیده بود که چگونه با پیشه کردن قعود و سپس با تطمیع و تهدید، آن دو را تنها گذاشتند و... بعبارتی بهتر معاویه را از والی شام بودن ارتقاء داده خلیفه نموده و بر سرنوشت خود و دیگر مسلمانان از سایر بلاد اسلامی حاکم کردند. و این موضوع از سوی دیگر به رفتار خودش یعنی معاویه با اهل عراق بر می گشت که پس از انعقاد پیمان صلح با حسن بن علی، نه تنها زیاد را برای مطیع کردنشان به طرق مختلف زبان شمشیر، تهدید و تطمیع و حتی کشتن بر آنان مسلط کرد بلکه مقر حاکمیت و خلافت اسلامی را در همان شام استمرار بخشید و از عراق چشم پوشید و...
2- امام حسین ع، دعوت اهل عراق را اجابت و از مکه به سمت عراق حرکت نمود و هیچگاه سابقه بد عهدی آنان مرتبط با پدرش علی و برادرش حسن را دخیل در موضوع نکرد، هر چند که آنان با دیدن تهدید و تطمیع و ضربهای شمشیر عبیدالله بن زیاد و یادآوری سختی هایی که از زیاد در زمان معاویه کشیده بودند، تسلیم شدن در برابر وی را بر وفای به عهد با حسین بودن که او را بقول سلیمان بن صرد به عراق کشانده بودند ترجیح دادند و وی را تنها گذاشتند و ... تا ان حد که منجر به شهادت ایشان گردید؛ همانگونه که روش پدر گرامیشان مولی الموحدین علی بن ابی طالب اینگونه بود که پس از بیست و پنج سال وقتی پس از قتل عثمان، به در خانه اش رفتند تا برای سامان امور با او بعنوان خلیفه چهارم بیعت کننند، خواسته آنان را شنید و پس از چند روز طی شرایطی اجابت کرد و..
3- اینکه دانسته می شود که زمینه سازان حرکت حسین ابن علی ع از مکه به عراق و کوفه و وقایع متعاقب آن، همین اهل عراق بوده اند که، امام مبتنی بر نامه نگاریهای متعددشان، خواسته آنان را اجابت کرد؛ و این بدان معناست که اگر امام حسین ع بعد از مرگ معاویه و اعلام عدم بیعت با یزید در نزد ولید والی مدینه؛ چشم به زمامداری بر عراق داشت؛ روشن است که ایشان هیچگاه از مدینه خارج و رهسپار مکه نمی شد بلکه راه خود را مستقیماً به سمت عراق در پیش میگرفت. بعبارتی بهتر؛ امام نظر فردی خود را دوباره و پس از امر ولایتعهدی یزید، در باره خلافتش نیز گفته بود که با وی بیعت نمیکند و سپس از مدینه به سمت مکه رفت تا خون مسلمانی ریخته نشود.
4- اینکه به نطر میرسد امام حسین ع با رفتن از مدینه به مکه؛ مردم ایالات اسلامی را مخیر و به حال خود گذاشت تا خودشان هر تصمیمی میخواهند مرتبط با خلافت یزید بگیرند؛ زیرا که نماینده یزید والی مدینه از ایشان بیعت با یزید را خواسته بود و وی هم متناسب و هم سنخ آن درخواست، اول موضوع مردم را مطرح کرده و سپس گفته بود که با یزید بخاطر فاسق بودن بیعت نمیکند و... لذا بدنبال این امر وقتی مردم عراق خواهان پذیرش پیشوایی و زمامداری وی شدند او با طی مراحلی همچون فرستادن مسلم بن عقیل و... به عراق، بدان سو حرکت کردند و...
5- اینکه پی برده میشود که امام حسین ع، خواسته عراقیان را اجابت و از مکه بدان سو حرکت کرد تا به همگان از همگنان و آیندگان این پیام را بدهد که او مرتبط با راهی که انتخاب کرده و الهی است فقط به فکر خود نبوده بلکه بدنبال این بوده تا مبادا با عدم اجابت مکاتبات کوفیان، اولا رسالت الهی و جهاد فی سبیل الله خود را زیر سوال ببرد و دوم اینکه این کارش دلیلی نشود برای مردم زمانه که وقتی حسین اجابت خواسته زمامداریشان را نمیکند، پس در عمل و فراتر از نظر شخصی، به فکر مردم مسلمان و حتی تحقق پیمان نامه آشتی برادرش حسن ع با معاویه در ارتباط با موضوع جانشینی پس از مرگ معاویه نبوده و نیست و به نوعی با جابر و فاسق زمانه یعنی یزید و خلافت او کنار آمده، و لذا همان مردم همین رفتار مفروض حسین ع را دلیلی قرار دهند بر اینکه اگر به خلافت یزید رضایت دهند مطابق دین عمل کرده اند و...، در حالی که او با قبول فراخوانهای اهل عراق، جان بر سر باور و عقیده اش دست کم مرتبط با اینکه با فاسقین بعنوان زمامدار مسلمین تحت هیچ شرایطی و در هیچ زمانی بیعت نمیکند گذاشت و یادش و کارش الگو و ماندگار تا این زمان و در بسیاری سرزمین ها شد.
6- اینکه اهل عراق گوئیا؛ صحبت و اتمام حجت سلیمان بن صرد را نادیده و ناشنیده گرفتند (بخش اخیر مطلب ح/3)، یعنی نه تنها از حسین دعوت کردند بلکه او را یاری نکردند و با او برابر سوابق امر، آنچه یعنی عهد شکنی کردند که با پدر و برادرش علی ع و حسن ع انجام دادند.
7- با توجه به مطالب مربوطه تا حال روشن می شود که امام حسین ع دو قیام داشته یکی نظری و دیگری عملی. قیام اولی که نظری و دو وجهی است یک وجه آن بر میگردد به پاسخ روشن امام حسین ع در قبال درخواست روشن معاویه پیرامون موضوع ولایتعهدی فرزندش یزید، و وجه دیگر آن که در امتداد وجه نخست است به موضوع درخواست بیعت ایشان با خلافت یزید پس از مرگ معاویه بر میگردد که توسط والی مدینه مطرح شده بود؛ که در هر دو مورد، آن امام همام طی دو پاسخ یکسان وی یعنی یزید را بخاطر فاسق بودن شایسته زمامداری مسلمین ندانسته بودند. اما قیام دوم امام که عملی است بر میگردد به پس از زمانی که ایشان به دعوت اهل عراق وارد آنجا شده بودند و چون ابتدا و در استمرار دو وجه قبل، آنهم بعنوان وجه سوم قیام نظری خود، همچنان در سر زمین عراق بر عدم بیعت با یزید اصرار و پایداری کردند؛ لذا چون جنگ در ماه محرم الحرام بر ایشان بدین خاطر تحمیل شد، پس در مقام دفاع از خود بر آمدند و در روز دهم همان ماه معروف به عاشورای شصت و یک هجری، به همراه یاران با وفایشان به شهادت رسیدند و... این بدان معناست که امام حسین ع در قیام عملی خود که تابعی از سوابق و مراتب قیام نظری شان بود، جان بر سر عقیده الهی خویش نهادند تا آن حد که حتی از نماز گزاردن در آن شرایط آنهم بر اساس آیه کریمه قرآنی غافل نشدند و دریغ نورزیدند و لذا نه تنها پیام این دو قیام ایشان این بود که او بعنوان برگزیده خدا با زمامدار فاسق تحت هیچ شرایطی بیعت نمیکند؛ بلکه جایگاه نماز را و اینکه باید تحت هر شرایطی بعنوان فرض و فرع اول دین بعنوان دستور صریح خداوند که در قرآن آمده، اقامه شود را یادآور شدند حتی اگر به پا داشتن این فریضه در هنگامه جهاد که از فرایض بعدی است باشد. یعنی ابتدا در هر هنگامه ای باید نماز را مد نظر و عمل داشت که حکمت این مهم به همان اولویت قرار داده شدنش بعنوان اولین فرع دین در تمام شرایع آن بر میگردد که در قرآن بسیار بر انجامش تاکید و تصریح شده است. در واقع حرکت امام حسین ع در تمام این زمینه ها اعم از پاسخ رد به لیعهدی یزید تا خلافتش در مدینه و عراق، حق و بر اساس شناخت حق بوده و مسیر و روشهای طی شده در تمام آنها اعم از قیامهای نظری و عملی ایشان هم بر اساس حق بوده است که شرحش گذشت. «وَإِذَا کُنْتَ فِیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَاةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَلْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرَائِکُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ وَلْیَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَأَمْتِعَتِکُمْ فَیَمِیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَةً وَاحِدَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کَانَ بِکُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضَى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَخُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکَافِرِینَ عَذَابًا مُهِینًا (102) نساء. ». و هر گاه در میان ایشان بودى و برایشان نماز برپا داشتى پس باید گروهى از آنان با تو [به نماز] ایستند و باید جنگافزارهاى خود را برگیرند و چون به سجده رفتند [و نماز را تمام کردند] باید پشت سر شما قرار گیرند و گروه دیگرى که نماز نکرده اند باید بیایند و با تو نماز گزارند و البته جانب احتیاط را فرو نگذارند و جنگافزارهاى خود را برگیرند [زیرا] کافران آرزو مى کنند که شما از جنگافزارها و ساز و برگ خود غافل شوید تا ناگهان بر شما یورش برند و اگر از باران در زحمتید یا بیمارید گناهى بر شما نیست که جنگ افزارهاى خود را بر زمین نهید ولى مواظب خود باشید بى گمان خدا براى کافران عذاب خفت آورى آماده کرده است». آنچه میتوان بعنوان دو بٌعد از حق بودن نهضت حسین ع و بطلان حرکت یزید و پیروان او در این جنگ دانست، یکی اینکه در ماه حرام جنگ را بر او یعنی حسین ع تحمیل کردند و دیگری اقامه نماز در حین جهاد فی سبیل الله و دفاع از خویش بهمراه یاران با وفایش بود.
8- نتیجه عهد شکنی اهل عراق شد شهادت امام حسین و واقعه هولناک کربلا، و بعد از آن نه تنها بر آورده نشدن خواسته ها و آمال آن سرزمین، بلکه شد واقعه اسفناک مدینه و دعوی خلافت ابن زبیر در حجاز و مسلط شدن مروانیان از امویان بر سر آنان و فجایع مکه توسط حجاج بن یوسف و... سقوط امویان و ظهور عباسیان و... حد و حصر و شهادت اولیاءالله از ائمه معصومین ع طی سیر این حکومتهای جابر.
د) فاجعه کربلا و اثرات آن بویژه مرتبط با مدینه
د/1) «... اما از تبعات این کشتار فجیع این بود که در سراسر جهان اسلام آن روز ناخشنودی هایی را پدید آورد تا آن جا که طرفداران خاندان اموی نیز نمی توانستند تاسف خود را آشکار نکنند. پسر زبیر در مکه از فرصت استفاده کرد و فاجعه کربلا را دستاویز نکوهش یزید و پیمان شکن قلمداد نمودن عراقیان قرار داد و از مردم مکه خواست که با وی بیعت نمایند. کوفه نیز با همه سختگیری ماموران پسر زیاد بی واکنش نماند آنگاه که عبیدالله در منبر، یزید و تبار او را ستود و نام حسین ع و پدران او را به زشتی یاد کرد...، مدینه نیز با آنکه در این سال در اداره ولید بن عتبه بن ابوسفیان بود، خاموش نماند. عثمان بن محمد بن ابوسفیان که از سوی یزید بجای ولید حاکم مدینه شده بود، برای نشان دادن کفایت خود و جلب خشنودی یزرگان مدینه نسبت به خود و یزید؛ گروهی از فرزندان مهاجران و انصار را به دمشق فرستاد تا خلیفه جوان را از نزدیک ببینند و از بخشش ها و مرحمت های وی برخوردار گردند. اما چون یزید نه تنها تربیت دینی نداشت، بلکه از آن جهت که سالمندان تجربه آموخته گرد او را خالی کردند و گروهی جوان چاپلوس و مال اندوز او را میان گرفتند که آنچه می گفت و میکرد بر او آفرین میخواندند و... از دیگر سوی در نزد همان گروه اعزامی مدینه از فرزندان مهاجر و انصار رفتاری سنجیده نداشت و حتی بظاهر هم که شده خود را پایبند به دین و آیین مسلمانی نشان نداد و...، لذا نتیجه این شد که تربیت پست و کردار زشت او از دیده مهمانان پوشیده نماند، تا آن حد که وقتی به شهر خود بازگشتند در مسجد پیغمبر فریاد برداشتند و به بدگویی از یزید پرداختند و گفتند: "ما از نزد کسی می آییم که دین ندارد، مِی می نوشد، طنبور می نوارد و سگ بازی میکند، شب را با مردمان پست و کنیزکان آوازه خوان به سر می برد. ما شمار را گواه میگیریم که او را از خلافت خلع کردیم". مردم شهر سپس با عبدالله بن حنظله (غسیل الملائکه) بیعت کردند و بنی امیه را محاصره و بعد از شهر بیرون کردند... با رسیدن خبر شورش مردم مدینه به دمشق، یزید سخت خشمگین شد و چون عبیدالله بن زیاد و بعد عمروبن سعید حاکم پیشین مدینه از انجام خواسته وی برای حمله به مدینه و مکه خودداری ورزیدند لذا یزید برای برخورد با شورش مدینه از طریق مسلم بن عقبه اقدام کرد و او هم پس از محاصره مدینه اینگونه به مردم شهر گفت که: "شما را سه روز مهلت میدهم، اگر تسلیم شدید مدینه را وا میگذارم و به مکه به سر وقت پسر زبیر میروم و گرنه معذور خواهم بود". اما چون مردم شهر ایستادگی کردند؛ از سپاه مسلم شکست خوردند و تسلیم شدند و مسلم هم سه روز شهر را به اختیار سپاهیان خونخوار شام نهاد تا هر چه خواهند بکنند؛ که نتیجه اش شد کشته شدن مردان دیندار و شب زنده دار، شکسته شدن حرمت ها، مورد تجاوز واقع شدن زنان و دختران شهر و... باری؛ این حادثه شوم در سال شصت و دوم هجرت رخ داد و مسلم، ملقب به مسرف شد و امام علی بن الحسین ع نیز در این حادثه، یکی بخاطر دخالت نداشتن در شورش مردم مدینه و دیگری کمک به مروان بن حکم به لحاظ در پناه قرار دادن خانواده اش بنا به درخواست مروان، به سلامت ماند. مضافا اینکه در واقعه حره ایشان (امام سجاد) چهارصد خانواده از عبد مناف را در کفالت خود گرفت و تا لشکر مسلم در مدینه بود هزینه آنان را می پرداخت. البته این فاجعه بدون سابقه در جهان اسلام، از سوی دیگر باعث شد تا مردمش برای بی خبر نگاه داشتن خود از رنج درون ناشی از رفتار سپاه یزید، رو به منکرات بیاورند. باری؛ پس از مدینه، مسلم به سوی حجاز برای برخورد با عبدالله بن زبیر به راه افتاد اما چون در میانه راه مرد پس حصین بن نمیر، فرمانده سپاه مذکور شد و ... او نیز وقتی خبر مرگ یزید را (64ه) شنید با لشکرش به شام بازگشت. شامیان هم پس از مرگ یزید با پسرش معاویه بیعت کردند که حکومت او چهل روز بیشتر طول نکشید. وی در خطبه ای کردار معاویه و پدرش یزید را نکوهش کرد و گریست و سپس گفت: هر که را می خواهید برای خود انتخاب کنید... نکته دیگر اینکه پس از مرگ یزید؛ از یک سو برای جبران قصوری که منجر به واقعه کربلا و شهادت امام حسین ع شد، قیام توابین یا پشیمانان عراق به رهبری سلیمان بن صرد صورت گرفت و از سوی دیگر هم مختار به پا خاست تا از کشندگان حسین و یارانش انتقام بگیرد که البته این کار را نه با جلب نظر علی بن الحسین که خویش را موافق دعوت او نشان نداد؛ بلکه با نام محمدبن حنفیه که او را مهدی امت نیز خواند و از این جهت به کیسانیه معروف شدند انجام داد و... که در نهایت این قیام هم با شکست روبرو شد». (شهیدی. صص 199-210).
د/2) نتیجه گیری این مبحث اینکه:
1- با رخ دادن واقعه کربلا؛ احساسات و عواطف و وجدان عمومی جهان اسلام جریحه دار شد تا آن حد که آثار خود را بصورت واضح در ولایات اسلامی نشان داد، چرا که حقیقت روشن شده بود که خون حسین ع و یاران با وفای او بناحق ریخته شده است. که از جمله این سرزمینها مکه بلکه در راس آنها، حجاز، مدینه و عراق بود که بدان در مطلب اخیر اشاره شد.
2- عبدالله بن زبیر که نامش و ویژگیهایش در وصیت معاویه به فرزندش یزید آمده بود، پس از گریز از دست ولید والی مدینه به قصد مکه، در اینجا هم از فاجعه کربلا که وی یزید را بخاطر انجام آن نکوهش و مردم عراق را پیمان شکن قلمداد کرده بود برای رسیدن به آرمان و هدف خود که تشکیل خلافت در حجاز بود، با بیعت گرفتن از اهل آنجا به نفع خود نهایت استفاده را کرد. از تبعات چنین خلافتی، بی حرمتی مکه بود؛ ابتدا و آنهم پس از واقعه حره، توسط یزید که چون مرگش فرا رسید، ناموفق ماند که شرحش گذشت و دوم "توسط حجابن یوسف به دستور عبدالمک بن مروان بود. حجاج مکه را محاصره کرد و شهر مکه را و خانه خدا را با پرتاب سنگ منجنیق ویران ساخت. در نهایت عبدالله بن زبیر کشته شد و به فرمان حجاج مرده او را بر دار کردند". (شهیدی ص 218).
3- از مطالب مرتبط با مردم مدینه بر می آید آنچه که موجبات شورش آنان را علیه خلافت یزید فراهم نمود، یک مورد به فاجعه کربلا و متعاقب آن جریحه دار شدن احساسات آن مردم بر میگشت و دیگری که اهم و موثر در قیام حره بود به نتیجه بازدید گروهی از جوانان مهاجر و انصار مدینه با یزید و رفتارهای ناشایست و مغایر دین و آیین مسلمانی یزید که تماما دلالت بر فسق او داشت. حال در این که سنگ بنای این دو علت تماماً مبتنی بر " حق" بوده و میباشد تردیدی نیست؛ چرا که از یکسو حسین ع و یاران با وفایش به ناحق کشته شده بودند و دیگری اینکه جوانان مذکور به روشنی دیده و برایشان اثبات شده بود که یزید بخاطر اعمال آشکار زشت و مغایر دین و آیین مسلمانی دیگر شایسته زمامداری نیست؛ ولی آنچه در این میان مهم و لازم است بدان توجه نمود این میباشد که " روش " انتخاب شده و " مسیر" طی گردیده برای تحقق چنین حقی مبتنی بر " حق " نبوده است. روشنتر اینکه مردم مدینه چه به لحاظ متعارف و حتی به زبان امروزی یعنی قانونی و چه به لحاظ عقلی، لازم بود برای فرو نشاندن خشم یا ارامش دادن به احساسات جریحه دار شده خود مرتبط با فاجعه کربلا و خون به ناحق ریخته شده حسین ع و یارانش، این روش را پیشه خویش میکردند و نخست بعنوان ولی دم، به نزد علی بن الحسین ع که در میانشان بود میرفتند و از او در این باره که تکلیف آنان در قبال خون بناحق ریخته شده حسین ع چیست می پرسیدند و می شنیدند و بدان عمل می کردند. از سوی دیگر و بطریق اولی نیز مرتبط با اینکه عیناً برایشان روشن شده بود که یزید فاسق است و شایسته زمامداری مسلمین نیست و بدین ترتیب او را از خلافت خلع کردند، هم به نظر میرسد که باید نخست بطریق مشابه به علی بن الحسین ع که از اولیاءالله و باز در میانشان و در دسترس آنها بود مراجعه و از وی در این رابطه یعنی راهکار برون رفت از خلافت یزید بزهکار و جابر کسب تکلیف و به آنچه ایشان رهنمون ساخته بودند عمل میکردند؛ تا اینکه بالبداهه و بجای این طریق یعنی ضمن خلع یزید از خلافت، روش بیعت با عبدالله بن حنظله را در تداوم و به تقلید از مکه و عبدالله بن زبیر در پیش بگیرند و نتیجه اش برایشان بشود آنچه که بر سرشان و بر سر مردم مدینه طی یورش لشکر مسلم بدستور یزید رفت. چه اینکه این یک امر بدیهی بود که آن کس که جان خود را فی سبیل الله، بر سر اعتقاد الهی خویش نهاده و طی یک جنگ نابرابر در عاشورا به یزید نشان داده بود که چون او را فاسق میدانسته با وی و خلافتش بیعت نکرده؛ همانا حسین بن علی ع بوده و لذا بایسته بوده که مردم مدینه برای همین هم که شده برای کسب تکلیف مرتبط با اراده شان مبنی بر تصمیم به تشکیل زمامداری جایگزین خلافت یزید در مدینه، همانطور که اشاره شد به نزد علی بن الحسین میرفتند ...؛ نه اینکه ایشان و نظر خواهی از ایشان را چه بدواً دست کم پیرامون دو موضوع فوق و چه حتی در آن سه روز مهلت داده شده از سوی مسلم بن عقبه واگذارند و همانند اهل حجاز بلکه به تبعیت از آنها، که با عبدالله بن زبیر بیعت کردند، در اینجا یعنی مدینه با عبدالله بن حنظله بیعت نمایند و در بیعت بمانند و ... در نهایت شکست خورده و تسلیم یزید شوند و با او دوباره جبرا بیعت نمایند. پس زمینه ساز تبعات شورش اهل مدینه ضمن معین نمودن خلیفه برای خویشتن، خود مردم آن بودند، زیرا که باید با خود می اندیشیدند که این شورش و تعیین خلیفه در مدینه از نظر یزید، میتواند بعنوان خروج از بیعت با او محسوب شده و او راه مقابله سخت را با آنان در پیش بگیرد و... این باز یعنی تاکید بر اینکه راه و " روش " انتخاب شده پس از خلع یزید از خلافت در مدینه که بخاطر ثابت شدن فاسق بودن یزید برایشان بوده، این نبوده که خلیفه ای برای خود تعیین و با او بیعت نمایند بلکه باید به طرق عقلانی دیگری که به نمونه اهم آن اشاره شد به پیش میرفتند تا از تبعات چنان فاجعه ای توسط لشکر یزید مصون می ماندند و...؛ چه اینکه امام سجاد ع که همانطور که گذشت و در میانشان بود و دست کم برابر آیات سوره والعصر، راه حق و صبر را ضمن ایمان و عمل صالح پس از فاجعه کربلا در پیش گرفته بود؛ به شکل عملی نشان داده بود که برای کاستن از عوارض این شورش وارد شده و به هر کس که تقاضا میکرده حتی اگر مروان بن حکم بوده، پناه میداده؛ و این یعنی اینکه اگر مردم مدینه بجای روش تعیین خلیفه برای خود آنهم به تبعیت از حجاز، ابتدا به ایشان برای موضوع پس از خلع خلافت یزید بخاطر اهل فسق و فجور بودنش مراجعه میکردند میتوانستند که راهنمایی شان کنند تا متضرر نشوند و...؛ اما نکته مورد برآورد و بلکه پرسش بر انگیز این است که آیا میتوان عدم مراجعه رهبران قیام حرّه در مدینه از جمله عبدالله بن حنظله را که بیعت مردم شهر را همراه خود داشت و مسلماً معرفت و شناخت آنها و او در مقایسه با عموم مردم، از خاندان رسالت و جایگاه آنان بویژه علی بن الحسین ع بسیار بیشتر بود را حمل بر این نمود که آنان و بطریق اولی به تبعیت از عبدالله بن زبیر؛ قصد داشته اند تا پس از پیروزی بر یزید و... گسترش دایره خلافت خود با بیعت گرفتن از سایر مردم در دیگر بلاد اسلامی؛ با امام سجاد ع اگر تن به بیعت با خلافت آنان نداد، آن و بلکه بدتر از آن را کنند که یزید در حق حسین ع کرد؟. چرا که عبدالله بن زبیر حتما خاطره شکست ناکثین در جنگ جمل از علی ع و سپاه او را فراموش نکرده بوده است.(والله اعلم). چه اینکه برای نمونه همانطور که تاریخ بیاد دارد، نتیجه خلافت خود خوانده ابن زبیر که ناشی از بیعت مردم حجاز با او پس از فاجعه کربلا و بلکه دستاویز قرار دادن آن توسط وی (عبدالله بن زبیر) برای رسیدن و کسب مقام خلافت بود، متاسفانه حرمت شکنی مکه و کعبه بود.
باری؛ اگر مرتبط با قیام حرّه تاکید میشود که برای تحققِ " حق" که به موضوع عدم صلاحیت یزید بخاطر انجام آشکار انواع فسق و فجور از جانب وی (یزید بن معاویه) بر میگشت؛ مردم و رهبران شورش مدینه بایستی، " روش " خردمندانه ای را بجای تعیین خلیفه برای خود و سپس بجای مقاومت بر رای خود، از مهلت سه روزه فرمانده لشکر یزید؛ نهایت استفاده را میکردند تا با تبعات رو در رویی با سپاه شام مواجه نشوند، همه و همه بدان خاطر است که آنان باید از واقعه کربلا که چند ماهی از آن بیشتر نگذشته بود درس عبرت می گرفتند که وقتی یزید با حسین بن علی ع که وی فقط با او بیعت نکرده بود آن برخورد خشن و فاجعه آمیز و وقیحانه ی بی نظیر در تاریخ را داشت؛ لذا با آنان که از نظرش بیعت با او شکسته اند و راه شورش علیه حاکم و نماینده و والی او در مدینه را در پیش گرفته اند و ضمن اعلام خلع او از خلافت، با کسی دیگر (عبدالله بن حنظله) بیعت کرده اند؛ فارغ از هر علت و دلیلی برایش، میتواند که برخورد سخت و خشن تر و منزجر تری هم با آنان داشته باشد که متاسفانه این چنین هم شد. بعبارت دیگر، یزید ابتدا به ساکن به مدینه حمله نکرد و یورش نبرد و آن فجایع را نیافرید چرا که او آنجا والی داشته و این نه تنها نقض غرض خلافت و مغایر با آن است بلکه میتوانسته که علاوه بر فاسق بودن، دلالت بر جنون وی نیز داشته باشد که البته در تاریخ مرتبط با این امر چیزی ثبت نشده که یزید مجنون نیز بوده است. پس مسبب آن فاجعه، خود مردم مدینه با انتخاب راهی نادرست برای احقاق حق بشرح مذکور از موارد تحلیلی اخیر بودند.
4- نکته دیگر اینکه چندی پیش از این، نه تنها مردم بلکه دست کم رهبران شورش مدینه، " روش " امام حسین ع را دیده بودند که چگونه پس از اعلام عدم بیعت با یزید در حضور نماینده اش یعنی ولید والی مدینه؛ راه مکه را در پیش می گیرد و میرود تا خونی بناحق ریخته و حرمت شهر پایمال و... به کسی تعرضی نشود، بدون اینکه با پیش کشیدن مفاد پیمان نامه آشتی میان برادرش حسن ع و معاویه بخواهد مردم را تحریک کند و باز بدون اینکه با تبلیغ بدنبال بیعت ستاندن از مردم مدینه برای مقابله با یزیدبن معاویه و خلافت او که پیش از این در زمان معاویه با ولایتعهدی اش حتی مردم این شهر ( به جز ایشان و اندی دیگر) بیعت کرده بودند باشد و... تمام اینها باز تصریح بر این امر است که بایسته بود تا اهل واقعه حرّه، که بواسطه رسیدن به این یقین که یزید فاسق است و شایسته زمامداری مسلمین نیست و لذا او را خلع کردند، ابتدا بر اساس روشی عقلانی و همه جانبه نگر به پیش میرفتند تا آن همه مرارت و مصیبت را بر خود و مدینه النبی هموار ننمایند، که اولای آن همانا مراجعه به علی بن الحسین ع و کسب تکلیف از ایشان بود که خود در قبال تمام مصائب کربلا و اسارت و... راه صبر و شکیبایی را در پیش گرفته بودند و...
5- سخن از امام سجاد ع در متن بمیان آمد و اینکه آن حضرت بخاطر عدم شرکت در شورش معروف به حرّه یا نهضت مدینه، از اذیت و آزاد لشکر یزید در امان و به سلامت ماند؛ و لذا محققان برای این رفتار علی بن الحسین ع دلایلی را ذکر کرده اند که از جمله آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- پیروی رهبران قیام مذکور بصورت پنهان از زبیریان که هر چند آن حرکتی خالصانه بود اما در خدمت قدرت طلبان زبیری قرار داشت.
- عدم مشورت رهبران قیام حرّه با امام سجاد ع.
- اینکه زبیریان، مکه و مدینه را سپر قیام خود قرار دادند که باعث حرمت شکنی مکه توسط یزید و بنی امیه شد.
- پیش بینی شکست قیام حرّه توسط امام سجاد ع و هزینه بر بودن آن برای تشیع در صورت همکاری با آن.
- عدم حضور امام در مدینه. ( در ینبع بودند). (لیالی).
و در جایی دیگر هم آمده:
- پیش بینی شکست نهضت مدینه توسط امام سجاد ع و متضرر شدن باقیمانده نیروهای تشیع.
- سوابق عبدالله بن زبیر و نفوذ او در میان صفوف شورشیان و لذا نهضت مدینه یک نهضت اصیل شیعی نبودن.
- عدم نظر خواهی شورشیان از امام سجاد ع در انتخاب رهبر خود یعنی عبدالله بن حنظله. (مکارم. 321877).
# اما آنچه میتوان در حاشیه این موارد مطرح کرد این است که اولاً چون قیام و یا شورش مردم مدینه متعاقب اقدامات حسین بن علی ع مبنی بر عدم بیعت با او بخاطر فاسق بودنش؛ و مشترک با آن بوده، چه اینکه گروه اعزامی از مدینه به شام؛ عیناً به این مهم رسیده بوده و دیگر یزید را شایسته خلافت ندانسته و آن شورش و خلع یزید و بیعت با عبدالله بن حنظله را باعث شده بود، لذا میتوان گفت که این رفتار علی بن الحسین ع در عدم حمایت از آن قیام، شیعه و سنی نمی شناخته، همانگونه که امام سجاد ع در این میانه، برای نمونه تقاضای مروان بن حکم را می پذیرد و به اهل و خانواده اش پناه میدهد و... دوم اینکه نباید از این نکته غافل بود که این مردم و بطریق اولی مومنین هستند که باید برابر سنت الهی پیروی برگزیدگان و اولیای خدا را بنمایند چرا که آنان بر هدایتی از پروردگار خود که پروردگار جهانیان است می باشند که بواسطه بیان و ابلاغ آن هدایت، مردم هم هدایت و چنانچه اطاعت آنان را بنمایند رستگار خواهند شد، و نه اینکه بر عکس آن صادق باشد یعنی این برگزیدگان خدا باشند که باید پیروی مردم را در امور که مصداق آن همان قیام حرّه یا نهضت مدینه است را بنمایند. همانگونه که علیرغم اعتراض ها و تعرضاتی که بدیشان شد؛ امام حسن ع مصالح اسلام و مسلمین را در صلح با معاویه که متظاهر به آداب دین و... بود و بسیاری از یارانش با تطمیع و ... بسوی او متمایل شده بودند دید. یعنی امری خداپسندانه و فی سبیل الله که گذر زمان حقانیت آنرا ثابت نمود. و بار همانگونه که بعد از شورش مدینه، خود امام سجاد ع، هیچگاه حمایتی از قیام توابین و قیام مختار و یا اجابت و پیروی دعوت اخیر را نکرد.. چه اینکه خدای یکتا مبنای کار بسیاری از مردم در زمین را، ظن و گمان آنان میداند که نتیجه اش گمراهی است و لذا پیامبرش را به پرهیز از اطاعت از آنان دستور داده است: «وَإِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ (116)انعام. و اگر از بیشتر کسانى که در زمین مى باشند پیروى کنى تو را از راه خدا گمراه مى کنند آنان جز از گمان [خود] پیروى نمى کنند و جز به حدس و تخمین نمى پردازند».
ذ) نتیجه گیری مباحث کربلا و مدینه (بخش های خ و د)
1)- اینکه رفتارها و تلاشهای معاویه با هدف بیعت گرفتن از امام حسین ع برای ولایتعهدی فرزندش یزید، " کنش " و عمل بوده است؛ همانگونه که رفتارها و تلاشهای با واسطه و غیر مستقیم یزید برای بیعت گرفتن از حسین بن علی ع به ترتیب در مدینه و بعد عراق و سپس تحمیل جنگ بر ایشان بدلیل پافشاری محکم بر اینکه بخاطر فاسق بودن یزید با وی و خلافتش بیعت نمیکند؛ نیز " کنش " و عمل بوده است. اما از سوی دیگر و متناسب با هر کنش مذکور، پاسخ های امام حسین ع به طرق و روشهای مقتضی خود ؛ جملگی " واکنشی " بوده است. بعبارت دیگر قیامهای حسین بن علی ع در قبال کنش های معاویه و یزید بشرح آنچه که گذشت، تمام آن اعم از قیام نظری و قیام عملی ایشان (حسین ع)، " قیام های واکنشی " و عکس العملی بوده است.
2)- اینکه رفتار مردم مدینه بلکه حجاز و...، یک واکنش بوده است در قبال کنش یزید و اتباعش که خون حسین ع را بناحق ریخته بودند، همانگونه که رفتار گروه اعزامی از مدینه به شام، پس از بازگشت شان به مدینه و خلع یزید از خلافت یک واکنش بوده در قبال رفتارهای کنشی همراه با فسق و فجور یزید که آنان دیده و آن عکس العمل را نشان داده بودند؛ اما از سوی دیگر، رفتار مردم مدینه که پس از خلع یزید بشرح مذکور، راه و روش شورش علیه او (یزید) و بیعت نمودن با عبدالله بن حنظله و ایستادگی و اعلام آمادگی برای هر پیشامدی را پیشه خود کردند، یک " کنش " از سوی آنان، و راه مقابله در پیش گرفتن با چنین قیام و شورشی، یک " واکنش " از سوی یزید علیه آنان یعنی قیام حرّه بوده است که به آن فجایع بی سابقه در مدینه النبی انجامید.
3) نتیجه اینکه این یکی از تفاوتهای ماهوی کربلا و مدینه و حتی کربلا و حجاز است که مردم آن با عبدالله بن زبیر بیعت کردند و متعاقب کنش آنان، یزید واکنش نشان داد که نتیجه اش حرمت شکنی کعبه بود، هر چند که او یعنی یزید بخاطر مرگش، در انجام کارش ناموفق ماند.